معنی محزون چیست
محزون . [ م َ ] (ع ص ) اندوهگین . (منتهی الارب ) (غیاث )
(ناظم الاطباء). غمنده . غمناک . اندوهگین . اندوهناک . مهموم . غمگین .
غمین . غمگن . مغموم :
هر آنچ از گردش این چرخ وارون
رسد بر ما،نشاید بود محزون .
ناصرخسرو.
در کوی توخاطری ندیدم محزون
زاهد از عقل شاد و عاشق ز جنون .
خاقانی .
- محزون شدن ؛ غمگین شدن . اندوهناک گشتن :
باد فرومایگی وزید وزو
صورت نیکی نژند و محزون شد.
محزون. [ م َ ] (ع ص )
اندوهگین. (منتهی الارب ) (غیاث ) (ناظم الاطباء). غمنده. غمناک. اندوهگین.
اندوهناک. مهموم. غمگین. غمین. غمگن. مغموم :
هر آنچ از گردش این چرخ وارون
رسد بر ما،نشاید بود محزون.در کوی توخاطری ندیدم محزون
زاهد از عقل شاد و عاشق ز جنون.
خاقانی.
- محزون شدن ؛ غمگین شدن. اندوهناک گشتن :
باد فرومایگی وزید وزو
صورت نیکی نژند و محزون شد.
ناصرخسرو.
معنی محزون به فارسی
محزون
اندوهگین
( اسم ) اندوهگین غمگین غمناک : هر آنچ از گردش این چرخ وراون رسد بر ما نشاید بود محزون . ( ناصر خسرو ) جمع : محزونین .
معنی محزون در فرهنگ معین
محزون
(مَ) [ ع . ] (اِمف .) اندوهگین .
معنی محزون در فرهنگ فارسی عمید
محزون
اندوهگین، اندوهناک.
معنی محزون به انگلیسی
pensive (صفت)
خیالی ، اندیشناک ، افسرده ، متفکر ، محزون ، پکر ، گرفتار غم
tragic (صفت)
غم انگیز ، فجیع ، محزون ، حزن انگیز
somber (صفت)
تاریک ، غم انگیز ، تیره ، سیر ، محزون ، سایه دار
sombre (صفت)
تاریک ، غم انگیز ، تیره ، سیر ، محزون ، سایه دار
lugubrious (صفت)
غم انگیز ، محزون ، حزن انگیز ، اندوهگین ، تعزیت امیز
sad (صفت)
فجیع ، غمگین ، نژند ، دلتنگ ، محزون ، اندوهناک ، پژمرده ، مکدر ، سوزناک ، غمناک ، اندوگین ، افسرده و ملول
minor (صفت)
کوچکتر ، خرد ، خردسال ، محزون ، پایین رتبه ، صغیر ، اصغر ، کمتر ، صغری ، کماد
despondent (صفت)
سیاه ، پژمان ، محزون ، دلسرد ، پکر
plaintive (صفت)
محزون ، سوزناک ، ناله امیز ، شکوهامیز
doleful (صفت)
محزون ، مغموم
funereal (صفت)
محزون
mournful (صفت)
محزون ، عزادار ، سوگوار ، ماتمزده ، غمگین کننده ، پر ولع
tristful (صفت)
غمگین ، گرفته ، محزون ، اندوهناک
معنی کلمه محزون به عربی
محزون
حزين , قاصر , ماساوي , متجهم
جنائزي
احزن