معنی شعر هفت خان رستم فارسی ششم
بیت اول » خروشید و جوشید و بر کند خاک ز سُمّش زمین شد همه، چاک چاک
رخش شیهه کشید و خشمگین شد و به نشانه یورش سم خود را بر زمین کوبید به گونه ای که زمین زیر پایش کنده شد.
بیت دوم » بزد تیغ و بینداخت از بر، سرش فرو ریخت چون رود، خون از برش
رستم با ضربه شمشیر سر اژدها را از تنش جدا کرد و خون مانند رود از تن او جاری شد.
بیت سوم » بینداخت چون باد، خَمِّ کمند سر جادو آورد ناگه به بند
رستم کمند را با سرعت به سمت جادوگر انداخت و او را اسیر کرد.
بیت چهارم » میانش به خنجر به دو نیم کرد دل جاروان زو پر از بیم کرد .
رستم با خنجر جادوگر را نصف کرد و با این کار خود دل جادوگران دیگر را پر از وحشت کرد
بیت پنجم » چو رستم بدیدش بر انگیخت اسب بدو تاخت مانند آذر گُشسب
هنگامی که رستم او (ارژنگ دیو) را دید با اسبش مانند آتش جهنده، تند و سریع به سوی او حمله کرد.
بیت ششم » سر و گوش بگرفت و یالش دلیر سر از تن بکندش به کردار شیر
رستم شجاعانه سر و گوش و یال ارژنگ دیو را گرفت و مانند شیر با شجاعت سرش را از تنش جدا کرد .
بیت هفتم » ز بهر نیایش، سر و تن بشست یکی پاک جای پرستش بجست
برای عبادت سر و تن خود را شست و به دنبال جایی پاک و تمیز برای راز و نیاز گشت .
بیت هشتم » از آن پس نهاد از بر خاک، سر چنین گفت : کای داورِ دادگر !
سپس سر بر خاک سجده گذاشت و گفت ای پروردگار عادل!
بیت نهم » ز هر بد، تویی بندگان را پناه تو دادی مرا، گُردی و دستگاه
در برابر هر بدی و آسیبی تو برای بندگان پناه هستی و تو هستی که به من پهلوانی و شکوه و عظمت دادی .
معنی لغات هفت خان رستم
خان : مرحله – منزل
اهریمن : شیطان
شمار : تعداد
از بند رهایی دهد : از زندان و اسارت آزاد کند
دیوان : در اینجا جمع دیو ها
راهی می شود : به سوی جایی می رود
قوی پنجه : توانا – پر زور
از هم می دَرد : از بین می برد و پاره پاره می کند
تیمار : مراقبت – مواظبت
نخجیر : شکار
فرجام : پایان – سر انجام – عاقبت کار
دادگر : عادل
کوفتن : کوبیدن
سُم : قسمت پایانی پای چارپایان که مانند کفش آن هاست!
دیده : چشم
رستم در خشم می شود : رستم عصبانی و خشمگین می شود – در خشم شدن کنایه از عصبانی شدن است
پرخاش : سخنی که از روی خشم گفته می شود – درشتی
می نمایاند : نشان می دهد
به تنگ می آید : صبرش تمام می شود – خسته می شود
از پای درآوردن : کنایه از کشتن
خروشید : در اینجا شیهه کشید – فریاد زد
جوشید : عصبانی شد
برکند : جدا کرد
سهمگین : ترسناک
تیغ : شمشیر
بَر : تَن – بدن
نیرنگ : فریب – حیله
چیرگی : پیروز شدن
کمند : ریسمان محکمی که هنگام جنگ آن را بر گردن و کمر دشمن اندازند و آن ها را اسیر کنند
خمّ کمند : چین و شکن و دایره ای که در اثر پرتاب کمند ایجاد می شود
به بند آوردن : کنایه از اسیر کردن
میان : در اینجا کمر
خنجر : شمشیر کوچک
زو : مخفف از او
بیم : ترس
یال : موهای بلند پشت گردن اسب
به کردار : مانند
ستایش : شکر و سپاس
یزدان : آفریدگار – خداوند
دلیر : شجاع – در اینجا منظور رستم است
ز بهر : برای
نیایش : دعا – عبادت
بجست : جست و جو کرد
پرستش : عبادت
کای : مخفف که ای
داور : قاضی – آن که حکم می کند – در اینجا منظور خداوند است
دادگر : برقرار کننده عدالت – عادل
آذرگشسب : آتش سریع و سوزان
گُرد : پهلوان
دستگاه : در اینجا عظمت و قدرت و توانایی
زابلستان : نام شهری در سیستان و بلوچستان