دکلمه در مورد امام زمان
دلنوشته های ظهور امام زمان (عج)
جمعه پاتزدهم شعبان سال 255 هجری در شهر سامرا حضرت مهدی (عج) چشم به جهان گشود.
بیا که بی تو...
بیا که بی تو نه سحر را طاقتی است و نه صبح را صداقتی؛ که سحر به شبنم لطف تو بیدار می شود و صبح، به سلام تو از جا بر می خیزد.
بیا که بی تو آینه ها، زنگار غربت گرفته اند.
هیچ کس حریم اطلسی ها را پاس نمی دارد و بر داغ لاله ها در هم نمی گذارد.
بیا که بی تو، قنوت شاخه ها، اجابتی جز غروب تلخ خزان ندارد.
بی تو کدام دست مهر، سرشک غم از دیدگان یتیمان بر می گیرد؟
کجاست آغوش مهربانی که دل های زخمی را به ضیافت ابریشمی بخواند؟
ای آبِ آب! رودخانه ها عطش دیدار تو را دارند و در بستر انتظار، به سوی دریای ظهور تو شتابان اند. قامتی به استواری کوه، دلی به بی کرانگی دریا، طراوتی به لطافت سبزینه ها، سینه ای به فراخی آسمان ها و صمیمتی به گرمی خورشید می خواهد تا بشود تو را خواند و کاروان دل ها را به منزلگاه امید کشاند.
این همه را که اندکی بیش نیست، از دل شکسته ترین منتظران تاریخ دریغ مدار، که ظهور تو اجابت دعای ماست. (1)
متن ادبی ظهور امام زمان (عج)
زمان گذشت...
زمان گذشت و قلبم گواهی می دهد که به یقین تو می آیی.
تو می آیی و آیینه های زنگار گرفته قرن ها جهالت و سکوت و روزمرگی را دوباره جلا خواهی داد.
تو می آیی و قلب های سیاه شده از تنهایی را دوباره با حضور روشنی بخش خود نورانی خواهی کرد.
تو می آیی و دلم را خویشاوند تمام پنجره های جهان می کنی.
تو می آیی و چشمان جهان را به آبشاران زلال معنویت پیوند می زنی.
تو می آیی و فریادهای فرو خفته ستمدیدگان جهان را معنا می بخشی.
تو می آیی و گوش جهان را که از فریادهای گوشخراش شیاطین کفر و الحاد کر شده است، با زمزمه روح بخش محبتت نوازش می کنی.
تو می آیی و من خوب می دانم که روزی از همین دریچه که سال هاست بسته مانده است، جوانه ای خواهد رویید؛ جوانه ای سبز که از خیال همیشه منتظر من به سمت آسمان های آبی حضور تو سر بر خواهد آورد.
تو می آیی و زمین در زیر پای تو از شادی می شکفد.
تو می آیی و رودهای احساس، از دستان پر مهر نسیم، بر منتظران واقعی ات جاری می شوند.
ای تجلی مهر خداوند در زمین! شوره زار خشک دل های خسته مان در انتظار نوازش نرم نگاه پر مهر توست!
سوار سبزپوش آرزوهای ما! روایت گر فتح و پیروزی مسلمانان! وارث بدر و حنین! ذوالفقار حیدر در دستان توست و نرمی کلام مصطفی از زبان تو جاری می شود.
یا حُجّةُ اللّه علی خلقه!
هلا نگاه تو باران ترین باران ها
ببار بر در دل تبدار این بیابان ها
بگو که پنجره بر دوش، تا کجا آخر
سکوت و صبر تو و پرسش خیابان ها
چه قدر این دل بر باد رفته ام خوانده است
تو را زحنجره زخمی نیستان ها (2)
شعر ظهور امام زمان (عج)
برای عدالت می نویسم
می نویسم، برای روزهایی که عطر عدالت، کوچه های دلتنگی را لبریز کند و نسیم شادی بخش شاپرک ها چتری برای دلخوشی شمعدانی ها باشند.
به امید روزی که یک بار دیگر، صدای دلنشین بلال، از مأذنه های شهر بلند شود و خستگی را، از تن منتظران بزداید.
به امید روزی می نویسم که پیچک های عاشق، از روشنای پنجره ها بالا روند و دست در دست ابرها با آسمان پیوند بخورند.
دلخوشیم برای فردایی که بهار، پیراهن سبز خود را بر تن کند و پروانه ها، تمام کوچه باغ ها را با بال های طلایی خودشان جارو کنند و زمین، از دست های مهربان باران، فراوانی بنوشد و آن گاه است که مطمئن می شوم،
«هزار آیینه می روید به هرجا می نهی پا را همین قدر از تو می دانم، هوایی کرده ای ما را
میان چشم هایت دیده ام قد می کشد باران ... و اندوهی که وسعت می دهد بی تابی ما را»
آقای مهربان! هزار و این همه سال است که خنده ها، از لب ها گرفته شده و کوچه های امید، در حسرت یک بهار ماندگار تکیده. احساس ها در خود فراموشی خاموش می شود، وقتی که پرچم های رنگارنگ تزویر، بر فراز ویرانی های تمدّن در اهتزاز باشد.
مهربان همدم! روزگار بدی شده است. برای تمامی عاشقانت. از خود می بریم و با گناه پیوند می خوریم و در گرداب معاصی دست و پا می زنیم و کسی به داد دلِ تنگ ما نمی رسد.
... تو می دانی، بسیار سخت است که باشیم و از نیامدنت گلایه نکنیم. سخت است که تو را برای چهار فصل امید، نخوانیم و در خود بپوسیم.
در روزگاری که پرستوها، از سرزمینِ وجودشان کوچ می کنند و تحمل سوز تازیانه های فراق را ندارند، جان می کَنیم. دریاها در رکودی به وسعت یک باور، می میرند و از دلِ دریاها مرداب ها جان می گیرد و ماهی های سرخ عاشق، در حسرت امواج خروشان دریا، پولک های طلایی خود را در تُنگ کوچک تنهایی شان می شویند و فریاد می زنند که:
«ای آخرین ترانه و ای آخرین بهار باز آکه بی حضور تو تلخ است روزگار
مولای سبزپوش من، ای منجیِ بزرگ تعجیل کن که تاب ندارم در انتظار.» (3)
1) حمزه کریم خانی
2) سید علی پورطباطبایی
3) ابراهیم قبله آرباطان
گردآوری:بخش مذهبی بیتوته
منبع:masume14.blogfa.com
moghim4.blogfa.com
دکلمه و مقالات زیبا در مورد حضرت مهدی(س)
6-8 minutes
جان را تو صفا ده به صفای صلوات
همراه ملک شو به نوای صلوات
بر هر چه خـــــــدا قـــیمتی دادست ولـی
گلزار بـهشت است بــــهای صـــلوات
خواهی که شود مشکلت آسان بفرست
بر چــــهره دلــــربای مـهدی صلوات
-------------------------------------------------------------------------------------------------
هم اینکه به راه تو همی چاه كنیم
هم اینكه ز انتظار تو دم بزنیم
این نامه چندم است كه می خوانی ؟
داریم ركورد كوفه را می شكنیم
---------------------------------------------------------------------------------------------------
بحر طویل بسیار زیبا برای ولادت آقا
كشتي برده فروشان ز ره دور عيان است،
كه بر عرشهي آن بانوي ملك دو جهان است
بگو فخر زنان است بگو مادر مولاي زمان است
بود منتظر مقدم او بشر سليمان
كه به عنوان كنيزش بخرد تا ببرد بر ولي قادر منان
حسن عسكري آن يازدهم اختر تابان ولايت،
به كف بشر يكي نامه از آن شمس هدايت
كه ز اسرار خدا داشت حكايت
نگه دخت يشوعا چو بر آن نامه بيفتاد
قرار از كف خود داد و ببوسيد و روي چشم نهاد و گل لبخند به لب گفت
كه اين نامهي يار است
خطش را خبر از وصل نگار است
سپس گفت كه اي بُشر مپندار كنيزم
كه زده فاطمه گلْ بوسه به پيشاني و خوانده است عزيزم
شرفم بس كه عروس علي و فاطمهام
داده خداوند به من اين شرف و قدرو بها را.
منم از نسل يشوعا كه همان دختر شاهنشه رومم
چه بسا ماه وَشاني كه ز عزت همه بودند كنيزم،
چه بسا سروِ قداني كه به محفل همه بودند غلامم
دو پسر عم كه مرا شيفته بودند و ز من خواستگاري بنمودند
كشيشان همه انجيل گشودند يكي را به سر تخت نشاندند
گل و لاله فشاندند كه داماد نگون بخت
به كام اجل خويش نگون شد زسرِ تخت
شب آمد به سر و دست قضا چشم مرا بست
كه در عالم رويا نگه افتاد مرا بر رخ زيبا پسري
نخل شرف را ثمري صنع خدا را اثري
ديده به ماه رخ زيباش گشودم
ز كفم رفت همه بود و نبودم
كه ندا داد رسول مدني احمد خاتم
كه الا عيسي مريم چه شود دخت يشوعاي تو را بر پسرم عقد ببندم
لب جانبخش گشودند يكي خطبه سرودند
و مرا عقد نمودند بر آن شمس ولايت
كه عيان ديدمي از طلعت نوراني او روي خدا را.
چه مبارك سحري بود و چه فرخنده شبي بود
ولي حيف كه بيدار شدم سخت گرفتار شدم
شب همه شب در تب و در تاب شدم شمع صفت آب شدم
تا كه شبي فاطمه آمد ز ره لطف به خوابم
نگهي كرد به چشمان پرآبم
به ادب بوسه به دستش زدم و روي قدمهاش فتادم
زفراق رخ جانان به شكايت دو لب خويش گشودم
كه به دادم برس اي عصمت دادار ودودم
غم دوري گرامي پسرت كشت مرا
فاطمه(س) فرمود: چگونه پسرم پيش تو آيد
به تو اين بخت نشايد مگر آيين نصارا بگذاري
به اسلام بياري سر تسليم و رضارا.
من در آن عالم رويا لب جانبخش گشودم
به خدا و به رسول (ص) و به علي (ع) بود درودم
چو شهادت به لب آوردم و اقرار نمودم
گل لبخند به گلزار رخ فاطمه (س) ديدم
كه گشود از كرم آغوش و مرا در بغل خويش گرفت و
به رخم بوسه زد و گفت:
از امشب تو عروس مني اي نرگس پاكيزه سرشتم
به تو تبريك كه هر شب پسرم پيش تو آيد
من از امشب همه شب لاله زباغ رخ او چيدم و در خواب ورا ديدم
و تا داد مرا وعدهي ديدار به چشم و دل بيدار
كه در سلك كنيزان ببرم روي به بيت الحرم يار
خوشا حال تو اي بُشر كه مامور شدي از طرف حجت دادار بر اينكار
منم همسر آن نور دل احمد مختار
كز آن سيد ابرار بيارم به جهان منتقم خون تمام شهدا را.
چارده شب چو گذشت از مه شعبان مه عترت مه قرآن
چه مبارك سحري بود بگو نخل ولا را ثمري بود
بگو بحر كرامت گهري داشت
بگو شمس ولايت قمري داشت
بگو نرگس زهرا(س) پسري داشت
بگو مصلح كل بشري داشت
جهان دادگري داشت
خبر زامدن حجت ثاني عشري داشت
كه شد ديده نرگس دل شب باز ز رؤيا
به دوصد ناز وضو ساخت
و استاد سحرگه به نماز شب و آيات خدايش به لب افتاد
به تاب و تب واز درد گل انداخت عذارش
زكف افتاد قرارش
صلوات ملك از اوج فلك گشت نثارش
به رخش جلوهي بدر و به لبش سورهي قدر و نفسش كرد معطر همه امواج فضا را.
ناگهان ديد حكيمه كه شد آن حجره پر از نور
به شوق و شعف و شور
روان گشت حضور قمر برج ولايت
حسن عسكري (ع) آن مهر فروزان هدايت
به ادب گفت كه اي جان دو عالم به فدايت
شده در پرتو انوار نهان نرجس پاكيزه لقايت
گل لبخند حسن باز شد و گفت كه اي عمهي پاكيزه سرشتم
گل خوش بوي بهشتم
به ادب رو به سوي حجرهي نرجس
گل زهرا ثمرم همسر نيكو سيرم
سرزده قرص قمرم
يافت ولايت پسرم آمده نور بصرم
رفت حكيمه به سوي حجرهي نجس نگه افكند
به خورشيد رخ حجت سرمد
گل نورستهي احمد
مه اثني عشر آل محمد
لب جانبخش گشوده
سخن از وحي سروده
به لبش نام خداوند و رسول و علي و حضرت زهرا و حسين و حسن و
باز علي باز محمد
پس از آن جعفر و موسي و رضا (عليهم السلام)
گفت محمد و علي گفت، حسن گفت
سپس نام ز خود برد
ندا داد به هر نسل و زمان اهل ولا را.
ندا داد منم مهدي موعود
منم حجت معبود
منم مصلح عالم
منم منجي آدم
منم وارث پيغمبر خاتم
منم حجت سرمد
منم عبد مويد
منم حيدر و احمد
منم نجل محمد
منم آن منتقم خون خدا
طالب خون شهدا
زادهي مصباح هدي
صاحب عمامهي پيغمبر و تيغ علي و چادر زهرا
جگر پاك حسن جامهي خونين حسين دست ابوالفضل علمدار
منم وارث پيشاني بشكستهي زينت
شود آن روز كه از پردهي غيبت به در آيم
به سوي كعبه بيايم
برسد بر همهي خلق ندايم
كه من اي منتظران
مهدي موعود شمايم
پس از آن ره بسوي شهر مدينه بگشايم
حرم فاطمه را بر همه عالم بنمايم
كنم آغاز از آنجا سفر كرب و بلا را
گل احمد گل زهرا گل نرگس
گل اميد حسن، يوسف زهرا ولي الله معظم
در درياي كرامت قمر برج امامت
زخداوند و رسولان و امامان و همه منتظران باد سلامت
همه مشتاق پيامت
همگان منتظر صبح قيامت
تو شه ارض و سمايي
تو فقط منتقم خون خدايي
تو اميد دل مايي
حجر الاسود و هجر و حرم و زمزم ومسعي و صفا
مروه همه چشم به راهت
همه مشتاق نگاهت
چه شود تا كه ببندي به حرم قامت و با نغمهي قد قامتت آيد زفلك عيسي مريم
كه به تو روي نياز آرد و پشت سر تو با تو نماز آرد و فرياد اناالمهديت از خلق برد هوش
جهان جمله شود گوش
الا كوه فراقت به سر دوش
شود تا كه كنم شهد وصال از دو لبت نوش
دعا كن كه دعاها به اجابت برسد بهر ظهورت
تو بيايي تو بيايي گره از كار فروبسته ي عالم بگشايي
تو بيايي تو بيايي كه دل از آدم و عالم بربايي
تو بيايي كه كني زنده ز نو دين رسول دوسرا را.
به خدا اي پسر فاطمه تنها نه حرم منتظر توست
عرب تا به عجم منتظر توست
به خون پسر فاطمه سوگند
كه بر گنبد زرين حسين ابن علي سيد احرار علم منتظرم توست
نه اسلام كه ابناء بشر منتظر توست
زمان منتظر توست جهان منتظر توست
نبي منتظر توست علي منتظر توست
بيا فاطمه بيش از همگان منتظر توست
حسين و حسن و زينت و هفتاد و دو تن منتظر توست
خدا را خدا را كه آن گنبد ويران شده و قبر پدر منتظر توست
بيا اي شرف شمس رسالت به خداوند قسم دير شده صبح وصالت
همه چشماند چو (ميثم) كه بيايي و ببينند
به مرآت رخت آيينهي پنج تن آل عبا را.
-------------------------------------------------------------------------------
همه گویند به تعجیل ظهورش صلوات
کاش این جمعه بگویند به تبریک ظهورش صلوات