مفهوم حکایت به خدا چه بگویم

متن حکایت به خدا چه بگویم

روزی غلامی گوسفندان اربابش را به صحرا برد. گوسفندان در دشت، سرگرم چَرا بودند که مسافری از راه رسید و با دیدن انبوه گوسفندان، به سراغ آن غلام (چوپان) رفت و گفت: «از این همه گوسفندانت، یکی را به من بده.»

چوپان گفت: «نه، نمی‌توانم این کار را بکنم؛ هرگز!»

مسافر گفت: «یکی را به من بفروش»

چوپان گفت: «گوسفندان از آن من نیست.»

مرد گفت: «خداوندش را بگوی که گرگ بِبُرد.»

غلام گفت: «به خدای چه بگویم؟!»

بازنویسی حکایت به خدا چه بگویم به زبان ساده

یک روز مرد خدمتکاری، گوسفندان اربابش را برای چریدن به صحرا برد. گوسفندان در دشت مشغول علف خوردن بودند که یک مسافر از راه رسید و با دیدن گوسفندان فراوان طمع کرد و به نزد چوپان رفت و گفت: یکی از این همه گوسفندان را به من بده. چوپان گفت: هرگز نمی‌توانم این کار را بکنم. مسافر گفت: پس لااقل یکی از گوسفندان را به من بفروش. چوپان گفت: گوسفندان مال من نیستند که بتوانم بفروشمشان و صاحب دارند. مسافر گفت: خب به صاحبش بگو که گرگ یکی از گوسفندان را برده است. اینطوری نمی‌فهمد تو آن را فروخته ای و پولی هم به جیب زده ای. چوپان پاسخ داد : به خدا چه بگویم؟! خدا را که نمی‌توانم گول بزنم. او همه چیز را می‌بیند و می‌داند.

پیام و مفهوم حکایت

امانت داری یکی از نیکوترین صفاتی است که بسیار به آن سفارش شده است و انسان باید از امانت دیگران مراقبت کند و به هیچ قیمتی نگذارد که آسیبی به امانت دیگران که در درست اوست، برسد.

در قرآن کریم در سوره نساء آیه ٥٨ سفارش شده است: «ان الله یامرکم ان تودو الامانات الی اهلها» «همانا خداوند به شما فرمان داده که امکانات را به صاحبان آنها برگردانید.»

معنی واژگان حکایت

غلام: خدمتکار

ارباب: مالک، صاحب

انبوه: مقدار زیاد، فراوان

از آنِ من: مال من

خداوند: این جا به معنی صاحب و مالک است.

خداوندش را بگوی:‌ به صاحبش بگو

توضیحات دستوری و آرایه های حکایت

اربابش: مضاف و مضاف الیه – َش: ضمیر متّصل سوم شخص مفرد است که اینجا نقش مضاف الیه دارد. (اربابِ او)

سرگرم بودن: کنایه از مشغول کاری بودن

گوسفندانَت: مضاف و مضاف الیه – َت: ضمیر متّصل دوم شخص مفرد

هرگز: قید نفی

خداوندش: صاحبش – َش: ضمیر متّصل سوم شخص مفرد.

پس از کلمه خداوندش (به معنای صاحب) “را” به معنی “به” آمده است که نشانۀ کهن بودن متن است.

درگذشته به صاحب و مالک چیزی، خدا می‌گفتند.

در گذشته در ابتدای بیشتر فعل‌های ماضی ساده، حرف (ب) به کار می برند؛ مثلا به جای «خورد» می‌گفتند: بخورد.

setare.com

هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...