معنی درس چهارم هفت خان رستم ششم
خروشید و جوشید و برکند خاک /ز سَتّش زمین شد همه , چاک چاک
رخش شیهه کشید و خشمگین شد و به نشانه یورش سم خود را بر زمین کوبید به گونه ای که زمین زیر پایش کنده شد.
بزد تیغ و بنداخت از بر سرش/ فرو ریخت چون رود. خون از برش
رستم سر اژدها را از تنش جدا کرد و خون مانند رود از تن اژدها جاری شد.
بینداخت چون باد. خَم کمند/ سر جادو آورد ناگه به بند
رستم طناب حلقه شده را با سرعت به سمت جادوگراداخت و او را سیر کرد .
میانش به خنجر به دو نیم کرد / دل جادوان زو پر از بیم کرد
رستم کمر جادوگر را با نصف کرد و با اين کار جادوگران دیگر از او بسیار ترسیدند.
چو رستم بدیدش برانگیخت اسب / بدو تاخت مانند آذر گُشسب
هنگامی که رستم از دید اسبش را با ساعت همند آتش جهنده به موی لو دواند.
سر و گوش بگرفت و یالش دلیر / سر از تن بکندش به کردار شیر
رستم شجاعانه سرو گوش و یالش را گرفت و مانند شیر با شجاعت سرش را از تتش جدا کرد .
ز بهر نیایش، سر و تن بشست یکی پاک جای پرستش بجست
برای عبادت سر و تن خود را شست و به دنبال جایی پاک و تمیز برای راز و نیاز گشت .
از آن پس نهاد از بر خاک، سر چنین گفت : کای داورِ دادگر !
سپس سر بر خاک سجده گذاشت و گفت ای پروردگار عادل!
ز هر بد، تویی بندگان را پناه تو دادی مرا، گُردی و دستگاه
در برابر هر بدی و آسیبی تو برای بندگان پناه هستی و تو هستی که به من پهلوانی و شکوه و عظمت دادی .