معنی ضرب المثل دست بالای دست بسیار است فارسی چهارم
در دنیا، همیشه کسی هست که از دیگری برتر است. این برتری میتواند در هر زمینهای باشد، از ثروت و قدرت گرفته تا علم و دانش.
ضرب المثل «دست بالای دست بسیار است» به این معناست که نباید خود را برتر از دیگران بدانیم. هر کس در جایگاه خود برتریهایی دارد.
در داستان این ضرب المثل، مردی سنگ تراش بود. او از کار خود راضی نبود و آرزو داشت ثروتمند و قدرتمند باشد. روزی او از کنار خانه یک تاجر ثروتمند گذشت. تاجر خانه بزرگ و باغی زیبا داشت. سنگ تراش حسادت کرد و آرزو کرد که کاش او هم مانند تاجر بود.
در یک لحظه، آرزوی سنگ تراش برآورده شد. او به یک تاجر ثروتمند تبدیل شد. اما او هنوز هم فکر میکرد که برتری دارد. روزی او از کنار حاکم شهر گذشت. حاکم شهر از همه احترام بیشتری میگرفت، حتی از تجار. سنگ تراش حسادت کرد و آرزو کرد که کاش او هم حاکم شهر بود.
در یک لحظه، آرزوی سنگ تراش دوباره برآورده شد. او به حاکم شهر تبدیل شد. او در تخت روانی مینشست و همه به او تعظیم میکردند. سنگ تراش فکر کرد که دیگر هیچ کس از او برتر نیست.
اما در آن لحظه، یک فرشته از آسمان نازل شد و به او گفت: «تو فکر میکنی که برتری؟ اما در آسمان، خدایی هست که از همه برتر است.»
سنگ تراش متوجه شد که همیشه کسانی هستند که از او برتر هستند. او از غرور خود دست برداشت و متواضع شد.
این داستان به ما یادآوری میکند که نباید خود را برتر از دیگران بدانیم. هر کس در جایگاه خود برتریهایی دارد. ما باید همیشه متواضع باشیم و به دیگران احترام بگذاریم.
بازنویسی داستان ضرب المثل «دست بالای دست بسیار است»
روزی مردی سنگ تراش بود. او از کار خود راضی نبود و آرزو داشت ثروتمند و قدرتمند باشد. روزی او از کنار خانه یک تاجر ثروتمند گذشت. تاجر خانه بزرگ و باغی زیبا داشت. سنگ تراش حسادت کرد و آرزو کرد که کاش او هم مانند تاجر بود.
در یک لحظه، آرزوی سنگ تراش برآورده شد. او به یک تاجر ثروتمند تبدیل شد. او در خانه بزرگی زندگی میکرد و بسیاری از خادمان داشت. اما او هنوز هم فکر میکرد که برتری ندارد.
روزی او از کنار قصر حاکم شهر گذشت. حاکم شهر از همه احترام بیشتری میگرفت، حتی از تجار. سنگ تراش حسادت کرد و آرزو کرد که کاش او هم حاکم شهر بود.
در یک لحظه، آرزوی سنگ تراش دوباره برآورده شد. او به حاکم شهر تبدیل شد. او در قصر باشکوه زندگی میکرد و همه به او احترام میگذاشتند. سنگ تراش فکر کرد که دیگر هیچ کس از او برتر نیست.
اما در یک روز، او در حال قدم زدن در باغ قصر بود که یک فرشته از آسمان نازل شد. فرشته به او گفت: «تو فکر میکنی که برتری؟ اما در آسمان، خدایی هست که از همه برتر است.»
سنگ تراش متوجه شد که همیشه کسانی هستند که از او برتر هستند. او از غرور خود دست برداشت و متواضع شد. او دیگر آرزو نکرد که برتر از دیگران باشد.
این داستان به ما یادآوری میکند که نباید خود را برتر از دیگران بدانیم. هر کس در جایگاه خود برتریهایی دارد. ما باید همیشه متواضع باشیم و به دیگران احترام بگذاریم.
لطفا متن هارا با معنی کوتاه بزارید ممنون