معنی لغات درس به درس فارسی چهارم دبستان
معنی واژه ها به ترتیب بیت ها: ستایش
آخر: پایان، انجام
دمی : لحظه ای، هنگامی
هرگز : هیچ وقت
صبحگاه : بامداد ، هنگام صبح
اهسته : کند ، آرام
یک چند : لحظه ای ، مدت کمی
نهان : پنهان ، مخفی
نشان : علامت ، نشانه
نیکی : خوبی
معنی واژه ها ی درس : آفریدگار زیبایی
تصمیم : اراده ، قصد
جهان افروز : روشن کننده ی جهان
داوری : قضاوت کردن
دل انگیز : دل فریب ، مطلوب
نخست : اول ، ابتدا
نیلی : به رنگ نیل ، کبود رنگ
پراکند : پخش کرد
گوناگون : مختلف
غوک : قورباغه
برکه : آبگیر تالاب
بگذار : اجازه بده
منظره : چشم انداز
انبوه : بسیار زیاد
زینت : زیور
گلگون : سرخ رنگ
تاب نیاورد : تحمل نکرد . طاقت نیاورد
سراغ : پی چیزی رفتن
ارغوانی : به رنگ ارغوان ، بنفش
جلا : درخشندگی و شفافیت
مهاجر : کوچ کننده ، مهاجرت کننده
سطح : قسمت هموار و خارجی اجسام
قشر : پوست
براق : درخشان ، درخشنده
خود نمایی : خود را جلو دیگران خوب نشان دادن
چیره دست : ماهر ، زبر دست
لذت : خوشی
شگفت انگیز : تعجب آور ، حیرت اور
معنی واژه ها به ترتیب سطرها : درس ۲
اوایل: جمع اول، آغاز
لطیف : نرم و نازک
دل نشین: خوشایند
دور و دراز: زمانی بسیار طولانی از گذشته
نخستین: اولین
از نو: دوباره
به سر برده اند: گذرانده اند، به جا آورده اند.
راه و رسم: روش، شیوه
آسودگی: آرام و راحت بودن
کمیاب: نایاب، نادر
به ناچار: از روی اجبار
معتدل تر: جایی که آب و هوای نه سرد و نه گرم دارد.
جنب و جوش: فعالیت بسیار ، هیجان
معلوم: مشخص، آشکار
تغییرات: دگرگونی ها
قرقی: نوعی پرنده شکاری از دسته ی بازها
کوچ: مهاجرت، از جایی به جایی رفتن
ناگهان: دور از انتظار و بی خبر
می ربایند: دزدیدن، جذب کردن
پی در پی: پیاپی و پشت سرهم
شگفتی: تعجب، حیرت
سپری شدن: به پایان رسیدن ، به اتمام رسیدن، کامل شدن
پیمودن: طی کردن راه
پیشین : گذشته، قبلی، جمع پیشینیان
راه یابی: راه یافتن
نهاده است: قرار داده است
معنی واژه ها به ترتیب سطرها : درس ۳
آسیاب: دستگاهی برای خرد کردن گندم، جو و دانه های دیگر
قهوه خانه: جایی که قهوه و چای دم کنند و بنوشند
می لنگید: لنگان لنگان راه می رفت
بار گندم: کیسه های گندم که بر پشت الاغ بود.
نشانی: علامت
خشمگین: عصبانی
حاکم : والی ، داور ، قاضی (در این درس همان قاضی است)
کمی اندیشیدم: کمی فکر کردم
رد پا: اثر پا
گود: عمیق، ژرف
حدس زدم: گمان کردم، پنداشتم، فکرکردم
کور: نابینا
معذرت خواست: عذر خواست، پوزش طلبید
معنی واژه ها به ترتیب بیت ها: درس ۳ بخوان و حفظ کن
زاغک: زاغ کوچک - کلاغ سیاه
قالب: واحدی برای قطعات بریده ی معین
پرفریب: سخت مکار، سخت حیله گر
حیلت ساز: حیله باز، مکار، فریبنده
آواز: صدا، بانگ، آهنگ، نغمه
به به: کلمه ای برای تحسین و تمجید
خوش آواز: خوش صدا، خوش نغمه
خوش خوان: خوش آواز
قار قار: صدای کلاغ به هنگام آواز خواندن
طعمه: خوراک، خوردنی
روبهک: بچه روباه، روباه کوچک
جست: جهش، عمل جهیدن از ارتفاع و بلندی چیزی مانند دیوار
معنی واژه ها به ترتیب سطرها : درس چهارم : ارزش علم
حکیمی: دانشمندی
قصد: اراده کردن، تصمیم
برافراشته: افراشته شده، بالا برده
ناخدا: کشتیبان، کسی که کشتی را می راند
هرچه کرد: هرچه سعی و تلاش کرد
پاسخ: جواب
آماده: فراهم
سرگرم: مشغول
شهرت: معروفیت، ناموری
نیک نامی: خوش نامی
دانا: عالم، آگاه، با معرفت
معنی واژه ها به ترتیب سطرها: درس ۵
ثروتمند: دارا، توانگر
شیرین زبان: شیرین گفتار، شیرین بیان، شیرین سخن
غلام: بنده، نوکر
سوغاتی: ره آورد، ارمغان، هدیه
گران بها: نفیس، باارزش، قیمتی
ارمغان: هدیه
خطه: پاره ای از زمین، شهر بزرگ، ناحیه، کشور
مشتاق: آرزومند، مایل، راغب
قضا: تقدیر، سرنوشت
حبس: زندانی کردن، بازداشتن، زندان
هم زبان: هم صحبت، کسانی که با یک زبان حرف می زنند
دلتنگ: پریشان، غمگین
قول داد: وعده داد، مقرر گردید
پیغام: خبر، پیام، مژده
بازگو کند: بیان کند
صحنه: منظره ای واقعی یا خیالی که رویدادی را نشان می دهد.
شگفت زده: متعجب
دلش برای آن سوخت: کنایه از ناراحت شد
گفت خام: سخن ناپخته. بی تجربه
تجارت: بازرگانی کردن، داد و ستد
شادکام: خوشحال، کامروا، کامران
کنیزک: دخترک یا زنی که برده باشد
نشان: سهم، نصیب
کو: کجاست
خواجه: سرور، بزرگ، پول دار
همتا: نظیر، مانند، معادل، مساوی
زهره: کیسه ی صفرا
زهره اش برید: بسیار ترسید
دلداری دهد: تسلی دهد، غم خواری کند
از دست رفته است: کنایه از مرده است
زاری: گریه ی سوزناک
معنی واژه ها: درس ۵ بخوان و بیندیش
گنبد کبود: آسمان کبود
کولش: شانه ی او
دنگ: صدایی که از برخورد با میله ها بلند میشود
مامور : مسول انجام کاری
ماجرا: داستان، اتفاق
توی: داخل
معنی واژه ها: درس ۵ مثل
خدمتکار: آن که در خانه ی کسی کار کند
دستمزد: حقوق
علت: دلیل، سبب
قافله: کاروان
نفر: در این درس واحد شمارش شتر است
راس: در این درس واحد شمارش چهارپایان است
قاطر: حیوانی است که از ترکیب اسب و خر به وجود می آید
بی علت: بدون دلیل
بی حکمت : بدون دلیل خردمندانه
آرش کمان گیر معنی واژه ها: درس ۶
نبرد: جنگ
نگرانی: تشویش، دلواپسی
توران: سرزمین تور، نژادی ایرانی در منطقه ی آسیای میانه
افراسیاب: نام یکی از پادشاهان کهن در سرزمین توران که مدت ها با ایران جنگ و دشمنی
داشت.
رود جیحون: نام یکی از رودهای معروف است.
پایداری: ایستادگی، پافشاری
اندوهگین: ناراحت، غمگین
بردباری: صبر، شکیبایی
سرانجام: عاقبت، پایان
تصمیم: اراده، قصد
آشتی: دوستی، صلح
تورانیان: کسانی که در زمین توران زندگی می کنند.
پیشنهاد: نظر، رای، طرح
خاور: مشرق ، مقابل باختر (غرب)
تحقیر: خوار شمردن، کوچک شمردن
سامان می دهد: نظم می دهد، رواج می دهد
پولادین: ساخته شده از پولاد، بسیار محکم، نیرومند
ماهر: استاد و چیره دست در کار
بی تابی: بی قراری، بدون صبر و قرار
قامتی رشید: راست قامت
نقص: کمی،عیب، کاستی، مقابل فضل و کمال
زمزمه: ترنم کردن، نغمه، آوازی که به آهستگی خوانده می شود.
تیز بال: تند پر، تیز پر، تیز پرواز
نیم روز: وسط روز، میان روز
تناورتر: تنومندترین، قوی جثه ترین
معنی واژه ها به ترتیب بیت ها: درس ۶ شعر باران
گُهر: مخفف گوهر، مروارید، دانه های جواهر، اما در این درس قطره های به گوهر تشبیه شده
است.
بام: پوشش بالایی ساختمان، پشت بام
دیرین: کهنه، قدیمی
چست: چالاک، چابک، تند و سریع
وزنده: ورزان
نهانی: پنهانی، سری
بران: دارای خاصیت یا توانایی بریدن، تیز
تندر: رعد، آسمان غرش، صدایی که هنگام رعد و برق به گوش می رسد.
غران: در حال غریدن، فریاد کنان، غرش کنان
گریزان: در حال فرار، گریزنده، شتابان
وارونه: برعکس، سرنگون
گوارا: خوب و لذت بخش
بَه: کلمه ای که برای شادی و خوشامد از چیزی استفاده می شود.
گوهر فشانی: گوهر فشاندن
خواه…خواه: بیان دو حالت مساوی، بیان برابری دو یا چند چیز
تیره: تاریک،سیاه
روشن: درخشان ، تابان ، واضح
معنی واژه ها به ترتیب سطرها: مهمان شهر ما درس ۷
حضور: حاضرشدن ،وجود، ظهور
استقبال: به پیشواز کسی رفتن، پیشواز
نشاط: شادمانی، خوشی، شوق
تپش: ضربان، بی قراری
رُخسار: روی، چهره
هین: آگاه باش، بدان
نگار: در این درس رهبر انقلاب، اما در لغت به معنی محبوب، یار
لحظه شماری: انتظار کشیدن ، پیوسته منتظر کسی بودن
بلاخره: سرانجام، عاقبت
هیجان زده: دچار حالات عاطفی شده
انبوه: بسیار، فراوان، زیاد
جنبش: حرکت، تکان، لرزش
خیره: متعجب، شگفت زده، متحیر
غوغا: مردم بسیار و در هم آمیخته، جار و جنجال زیاد
مشتاق: دارای شوق، آرزومند
همهمه: شلوغی و بی نظمی
مرتب: منظم، با ترتیب
مسولان: جمع مسول، ماموران، افرادی که وظیفه ی انجام کاری را دارند.
محور: خطی مستقیم که جسمی به دور آن می گردد.
معنی واژه ها: درس ۷. بخوان و بیندیش
نفوذ کند: راه یابد، چیره شود
مشام: بینی
دلهره: اضطراب، نگرانی
حیف: افسوس، دریغ
مرخصی: اجازه، رهایی، آزادی پس از انجام کار
سردرگم: سرگردان، متحیر
طعنه: سرزنش کردن، بدگویی
آهای: حرف ندا که برای صدا کردن افراد به کار می رود
اعتنا: توجه داشتن
ضخامت: محکم و ستبر
تحسین آمیز: آفرین گفتن، نیک شمردن، تعریف و تمجید
شکفته: باز شده، خندان شده
واقعا: به درستی، در حقیقت
جبهه: خط خارجی که سربازان مشغول جنگ در مقابل دشمن تشکیل دهند.
امان: در پناه بودن، ایمن بودن
دلم می گیرد: من ناراحت و غمگین می شوم
درس 11 ● معنی واژه ها به ترتیب سطرها ●
اطفال: جمع طفل، خردسالان، بچه ها، کودکان
کنجکاو: کاوش کننده، جست و جو کننده
فعال: پرکار، کوشا، جمع فعل، کارها، رفتارها
تصویر: شکل، عکس
افکار: جمع فکر، اندیشه ها
منقل: ظرفی که در آن ذغال یا هیزم می ریزند و آتش روشن می کنند.
دایر شدن: ایجاد شدن، تشکیل شدن
گرداگرد: اطراف، پیرامون
حرفه: پیشه، کار
طاق مسجد: سقف مسجد
قفقاز: سرزمینی در غرب دریای خزر
اداره می کرد: کارگردانی می کرد، می گرداند
رونق: ر واج
طبع: ذات، سرشت
پُر شور: پر حرارت
جویا: جست و جو کننده
راضی: خشنود، قانع
بهره: فایده، کمک
آموزگار: معلم، دبیر
اجتماع: گروه، گردهم امدن، جمعی از دسته های انسانی
فعالیت: کوشش
میهن: وطن، کشور
اقامت گزیدم : در جایی ساکن شدم
ذوق: نشاط، خوشی، علاقه و استعداد برای یادگیری
قریحه: طبع، ذوق
عاجز: ناتوان، ضعیف
اختراع: پدید اوردن، درست کردن، ایجاد کردن
ابداع: نوآوری، ایجاد کردن، چیزی نو پدید آوردن
مقصود: مراد ، نیت
اعتماد: اطمینان
پشتکار: همت و جدیت
اراده: خواست، میل، تصمیم
بردباری: صبر و شکیبایی
معنی واژه ها به ترتیب بیت ها: بخوان و حفظ کن. همای رحمت
هُما: پرنده ای که نشانه ی خوشبختی است.
رحمت: مهربانی، بخشایش
آیت: نشانه، علامت
ماسّوا: موجودات جهان، به غیر از خدا
مسکین: بینوا، بیچاره
نگین: تکه جواهر زیبایی که در وسط انگشتر قرار می گیرد.
کَرَم: بخشش
قاتل: کسی که دیگری را می کُشد.
مُدارا: با مهربانی رفتار کردن
ابوالعجایب: باعث شگفتگی ها، شگفت انگیز
عَلَم کند: معروف کند، مشهور سازد، برپا کند