قصه شعر چنار و کدوبن را به نثر ساده بنویسید
بوته ی کدویی در کنار درخت چنار بسیار قدیمی که این درخت چنار از سال های دور در اینجا زندگی میکرده و بسیار بلند بود ، رویید
بوته ی کدو در طول بیست روز آنچنان رشد کرد و قامت بلندی گرفت که کاملا دور درخت چنار پیچید و به آخرین برگ او در نوک درخت رسید
بوته ی کدو چون خود را بالاتر از درخت چنار دید مغرور شد و نگاهی به چنار کرد.
از چنار پرسید : تو چند ساله هستی ؟
چنار جواب داد : بیشتر از دویست سال.
کدو به او خندید و با لحن مسخره آمیز گفت : من در عرض بیست روز از تو بلدتر شدم . تو چقدر تنبل هستی.
چنار به او گفت : ای کدو امروز روز داوری و قضاوت برای اثبات برتری نیست
فردا که باد پاییزی بر من و تو بوزد آنگاه معلوم خواهد شد که کدام یک از ما بهتر هستیم.
اما کدو میخندید.
فصل پاییز فرا رسید و بادهای بسیار سهمگین می وزید.
باد آنچنان کدو را با خودش برد و از جا کند که هرچقدر تلاش میکرد که خودش را کنار درخت چنار جای دهد اما نمیتوانست
باد او را با خود برد و درخت چنار به دلیل استقامت بالا در جای خودش ماند.