موش باهوشی به نام فلفل در جنگلی زندگی می کرد که او طراحی کرده بود و خانه زیبایی برای خود ساخته بود. روزی یک گاو گرسنه در جنگل مشغول خوردن غذا بود. وقتی سیر شد روی فلفل خانه نشست. چند دقیقه بعد فلفی از راه می رسد و گاوی را می بیند که روی لانه اش استراحت کرده است. سلام کرد و گفت: خانه من طاقت وزن تو را ندارد و هر لحظه ممکن است فرو بریزد. از شما می خواهم از خانه من بلند شوید. گاو نیشخندی زد و گفت: هر جا که بخواهم استراحت می کنم و هیچکس نمی تواند مرا مجبور کند. بعد دستش را روی شانه فلفل گذاشت و گفت مزاحم استراحت من نشو و برو.

پپر دوباره به گاو بی ادب التماس کرد و از او خواست که به جای دیگری برود و استراحت کند، اما فایده ای نداشت. موش کوچولو عصبانی شد و با خود فکر کرد که تنها راه گاز گرفتن گوش گاو است. سپس روی سر گاو رفت و تا جایی که توانست گوش گاو را گاز گرفت و در جایی پنهان شد. از خواب بیدار شد و با صدای بلند فریاد زد. او به اطراف نگاه کرد، اما کسی را ندید، پس برگرد بخواب.

موش کوچولو از فرصت استفاده کرد و آهسته به گاو نزدیک شد. دمش را گاز گرفت و پشت درختی پنهان شد. گاو از درد پرید و این طرف و آن طرف دوید. بعد از چند دقیقه دوباره روی لانه فلفل نشست. فلفلی از پشت درخت بیرون آمد و به گاو گفت: اگر از خانه من بلند نشدی باز هم دمت را گاز می گیرم.

گاو گستاخ با دیدن لجاجت موش تسلیم شد و خواسته او را اجابت کرد. بعد بلند شد و زیر لب گفت:

"نبین فلفل چقدر کوچک است، بشکن ببین چقدر تیز است"

سپس رو به فلفل کرد و گفت: تو پیروز شدی و من با این بدن و قدرتم نتوانستم جلوی تو زنده بمانم. موش خندید و به گاو گفت که قدرت ربطی به قد و هیکل ندارد و فقط پشتکار و شجاعت به پیروزی کمک می کند. ببینید فلفل قرمز چقدر کوچک است، اما وقتی آن را می خورید، احساس سوزش می کنید.

از آن زمان تا به امروز ضرب المثل «فلفل کوچک را نبین، بشکن، ببین چه تیز است» برای افرادی که فکر می کنند پیروزی و موفقیت برای جثه و جثه است استفاده می شود که اینطور نیست. و کلید موفقیت در تفکر خوب به موقع است.