مجموعه متن های احساسی و دلنشین برای همسرم
بده ساقی می باقی که در جنت نخواهی یافت
کنار آب رکن آباد و گلگشت مصلا را
حافظ
من چرا دل به تو دادم که دلم میشکنی
یا چه کردم که نگه باز به من مینکنی
دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست
تا ندانند حریفان که تو منظور منی
تا کی روم از عشق تو شوریده به هر سوی
تا کی دوم از شور تو دیوانه به هر کوی
بر یاد بناگوش تو بر باد دهم جان
تا باد مگر پیش تو بر خاک نهد روی
خود کشته ابروی توام من به حقیقت
گر کشتنیم بازبفرمای به ابروی
سعدی
دلم، دریا به دریا، از تماشای تو میگیرد
دلم دریاست اما از تماشای تو میگیرد
جهان زیباست اما مثل مردابی که با مهتاب
جهان رنگ تماشا از تماشای تو میگیرد
تو آن بتی که پرستیدنت خطایی نیست
و گر خطاست مرا از خطا ابایی نیست
درون خاک، دلم میتپد هنوز اینجا
به جز صدای قدمهای تو صدایی نیست
فردا اگر بدون تو باید به سر شود
فرقی نمیکند شب من کی سحر شود
شمعی که در فراق بسوزد سزای اوست
بگذار عمر بی تو سراپا هدر شود
رنج فراق هست و امید وصال نیست
این «هست و نیست» کاش که زیر و زبر شود
رازی نهفته در پس حرفی نگفته است
مگذار درددل کنم و دردسر شود
ای زخم دلخراش لب از خون دل ببند
دیگر قرار نیست کسی باخبر شود
موسیقی سکوت صدایی شنیدنی است
بگذار گفتگو به زبان هنر شود
فاضل نظری
تو را میخواهم و دانم که هرگز
به کام دل در آغوشت نگیرم
تویی آن آسمان صاف و روشن
من این کنج قفس مرغی اسیرم
اگر به سویت این چنین دویدهام
به عشق عاشقم نه بر وصال تو
به ظلمت شبان بی فروغ من
خیال عشق خوشتر از خیال تو
کنون که در کنار او نشسته ای
تو و شراب و دولت وصال او
گذشته رفت و آن فسانه کهنه شد
تن تو ماند و عشق بیزوال او
فروغ فرخزاد
درخت که میشوم
تو پاییزی
کشتی که میشوم
تو بی نهایت طوفانها
تفنگت را بردار
و راحت حرفت را بزن
گروس عبدالملکیان
آنقدر دوستت دارم
که خودم هم نمی دانم چقدر دوستت دارم!
هر بار که می پرسی، چقدر؟!
با خودم فکر می کنم؛
دریا چطور
حساب موج هایش را نگه دارد؟!
پاییز از کجا بداند
هر بار چند برگ از دست می دهد؟!
ابرها چه می دانند
چند قطره باریده اند؟!
خورشید مگر یادش مانده
چند بار طلوع کرده است؟!
و من،
چطور بگویم که،
چقدر دوستت دارم
هستی دارایی
انگار داشتم با تو حرف می زدم
نامه را که می نوشتم
و انگار روبرویم بودی
به کاغذ که نگاه می کردم
در پاکت را که بستم، پشت تمبر را
بوسیدم و چسباندم
ببین
حالم اصلاً دست خودم نیست
درست
مثل تو که پیشم نیستی
مهدی ذوالقدر
اگر تو نبودی عشق نبود
همین طور
اصراری برای زندگی
اگر تو نبودی
زمین یک زیر سیگاری گلی بود
جایی
برای خاموش کردن بی حوصلگی ها
اگر تو نبودی
من کاملاً بیکار بودم
هیچ کاری در این دنیا ندارم
جز دوست داشتن تو
رسول یونان
دوستت دارم” را
در دستانم میچرخانم
از این دست به آن دست
پس چرا
هر وقت میخواهم
به دستت بدهم نیستی؟
عباس معروفی
تو شبیه دیگران نیستی
دیگران حرف می زنند
راه می روند
نفس می کشند
تو نه حرف می زنی
نه راه می روی
و نه …
می گذاری نفس بکشم
کامران رسول زاده
و عشق
آنقدرها هم که فکر میکردیم
عادلانه نبود
زن همسایه عاشق شد
پیراهن بلندتری دوخت
من عاشق شدم
گریههای بلندتری سر دادم
در عصر ما
همه
همیشه
دیر میرسند
یکی به اتوبوس
یکی به قطار
یکی
به یکی
رویا شاه حسین زاده
نشود فاش کسی آنچه میان من و توست
تا اشارات نظر نامه رسان من توست
گوش کن با لب خاموش سخن میگویم
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست
روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید
حالیا چشم جهانی نگران من و توست
گرچه در خلوت راز دل ما کس نرسید
همه جا زمزمه عشق نهان من و توست
گو بهار دل و جان باش و خزان باش، ارنه
ای بسا باغ و بهاران که خزان من و توست
این همه قصه فردوس و تمنای بهشت
گفت و گویی و خیالی ز جهان من و توست
نقش ما گو ننگارند به دیباچه عقل
هرکجا نامه عشق است نشان من و توست
سایه زآتشکده ماست فروغ مه و مهر
وه از این آتش روشن که به جان من و توست
هوشنگ ابتهاج
در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم
عاشق نمی شوی که ببینی چه می کشم
با عقل آب عشق به یک جو نمی رود
بیچاره من که ساخته از آب و آتشم
شهریار
هرچند نداری تو ز احساس، نشانی
من عاشق لبخند توام، گرچه ندانی
مغرور و بداخلاق بشو با همه اما
با من به ازین باش که با خلق جهانی
نفیسه سادات موسوی
اشتیاقی که به دیدار تو دارد دل من
دل من داند و من دانم و دل داند و من
خاک من گل شود و گل شکفد از گل من
تا ابد مهر تو بیرون نرود از دل من
یه مدل دوست دارم هست
که گفته نمیشه،
فقط فهمیده میشه
بهش میگن
دوست دارم واقعی
خسرو شکیبایی
هر دم به بهانه ای تو را یاد کنم
افسرده دلم به یاد تو شاد کنم
بی تو دل من چو کلبه ای خاموش است
با یاد تو این خرابه آباد کنم
بوسه یعنی وصل جانان وصل عشق
بوسه یعنی یک شدن در درس عشق
کافیست
صبح که چشمانت را باز میکنی
لبخندی بزنی جانم
صبح که جای خودش را دارد
ظهر و عصر و شب هم
بخیر میشود
محمد خسرو آبادى
شعر عاشقانه زیبا برای عشقم
به جان جوشم که جویای تو باشم
خسی بر موج دریای تو باشم
تمام آرزوهای منی، کاش
یکی از آرزوهای تو باشم
محمدرضا شفیعی کدکنی
شعر زیبا عاشقانه برای عشقم
ای روی خوب تو سبب زندگانی ام
یک روزه وصل تو طرب جاودانی ام
جز با جمال تو نبود شادمانی ام
جز با وصال تو نبود کامرانی ام
بی یاد روی خوب تو ار یک نفس زنم
محسوب نیست آن نفس از زندگانی ام
دردی نهانیاست مرا از فراق تو
ای شادی تو آفت درد نهانی ام
انوری
چو به خنده بازیابم اثر دهان تنگش
صدف گهر نماید شکر عقیق رنگش
بکنند رخ به ناخن بگزند لب به دندان
همه ساحران بابل ز دو چشم شوخ و شنگش
خاقانی
یار با ما بی وفایی میکند
بی گناه از من جدایی میکند
شمع جانم را بکشت آن بی وفا
جای دیگر روشنایی میکند
سعدی
شعر عاشقانه برای همسر از مولانا
هم نظری هم خبری هم قمران را قمری
هم شکر اندر شکر اندر شکر اندر شکری
مولانا
غزل عاشقانه زیبا
ممکن ز تو چون نیست که بر دارم دل
آن به که به سودای تو بسپارم دل
گر من به غم تو نسپارم دل
دل را چه کنم بهر چه میدارم دل
شعر عاشقانه زیبا برای همسر
منم تنها ترین تنهای تنها
و تو زیبا ترین زیبای دنیا
منم یلدای بی پایان عاشق
تو بودی مرحم زخم شقایق
نگاهت را پرستم ای نگارم
فدای تار مویت هرچه دارم
نه به چاهی نه به دام هوسی افتاده
دلم انگار فقط یاد کسی افتاده
از غم خبری نبود اگر عشق نبود
دل بود ولی چه سود اگر عشق نبود
بی رنگ تر از نقطه ی موهومی بود
این دایره ی کبود اگر عشق نبود
از آینهها غبار خاموشی را
عکس چه کسی زدود اگر عشق نبود
در سینهی هر سنگ دلی در تپش است
از این همه دل چه سود اگر عشق نبود؟
بی عشق دلم جز گرهی کور چه بود
دل چشم نمی گشود اگر عشق نبود
از دست تو در این همه سرگردانی
تکلیف دلم چه بود اگر عشق نبود؟
قیصر امین پور
من از عهد آدم تو را دوست دارم
از آغاز عالم تو را دوست دارم
چه شب ها من و آسمان تا دم صبح
سرودیم نم نم تو را دوست دارم
بگیر این گل از من یاد بودى
که تنها لایق این گل تو بودى
فراوان آمدند این گل بگیرند
ندادم چون عزیز من تو بودى
عشق تو چیزی دارد که به من آرامش میبخشد
حتی اگر همه جهان بلرزد
من با عشق تو محکم و استوار بی ترس میخوابم
شعر عاشقانه در وصف یار
وقت است که بنشینی و گیسو بگشایی
تا با تو بگویم غم شبهای جدایی
هوشنگ ابتهاج
مانند یک بهار مانند یک عبور
از راه می رسی و مرا تازه می کنی
همراه تو هزار عشق از راه می رسد
همراه تو بهار
بر دشت خشک سینه من سبز می شود
وقتی تو می رسی، در کوچه های خلوت و تاریک قلب من مهتاب می دمد
وقتی تو می رسی
ای آرزوی گم شده بغض های من
من نیز با تو به عشق می رسم
کاش قلبم درد پنهانی نداشت
چهره ام هرگز پریشانی نداشت
کاش برگ آخر تقویم عشق
خبر از یک روز بارانی نداشت
اشعار عاشقانه برای شوهر عزیزم
هوا خواه توام جانا و میدانم که میدانی
که هم نادیده میبینی و هم ننوشته میخوانی
اگر دریای دل آبی ست
تویی فانوس زیبایش
اگر آیینه یک دنیاست
تویی معنای دنیایش
تو یعنی یک شقایق را
به یک پروانه بخشیدن
تو یعنی از سحر تا شب
به زیبایی درخشیدن
تو یعنی یک کبوتر را
ز تنهایی رها کردن
خدای آسمان ها را
به آرامی صدا کردن
تو یعنی چتری از احساس
برای قلب بارانی
تو یعنی در زمستان ها
به فکر پونه افتادن
اگر یک آسمان دل را
به قصد عشق بردارم
میان عشق وزیبایی ترا من دوست می دارم