3 انشا درباره گردش یک روز بارانی
انشا در مورد خاطره یک روز بارانی
عنوان: گردش یک روز بارانی
مقدمه:
روزی از روزها، صبح زود از خواب بیدار شدم و با دیدن پنجرهی خیس و بارانی، متوجه شدم که هوا برای گردش مناسب نیست. اما من از این فرصت استفاده کردم تا یک گردش متفاوت و به یاد ماندنی را تجربه کنم.
بدنه:
ابتدا به یک پارک رفتم. پارک در سکوت و آرامش خاصی فرو رفته بود. درختان با برگهای خیسشان، منظرهی زیبایی را به وجود آورده بودند. من در زیر درختها نشستم و به صدای باران گوش دادم. صدای باران آرامش خاصی به من میداد.
بعد از مدتی از پارک خارج شدم و به یک موزه رفتم. موزه خلوت بود و من میتوانستم به راحتی آثار هنری را تماشا کنم. من از دیدن آثار هنری لذت بردم.
در آخر به یک کافه رفتم و یک فنجان قهوه سفارش دادم. در حالی که مشغول نوشیدن قهوه بودم، به صدای باران گوش میدادم. قهوه گرم و صدای باران، حس خوبی به من میداد.
نتیجه:
گردش آن روز بارانی، یک تجربهی متفاوت و به یاد ماندنی برای من بود. من توانستم در آن روز، آرامش و لذت را در کنار هم تجربه کنم.
انشا در مورد یک روز بارانی کلاس پنجم
خاطره یک روز بارانی
صبح روز جمعه، از خواب بیدار شدم و با دیدن پنجرهای که از باران پر شده بود، لبخندی روی لبم نشست. هوا صاف و آفتابی نبود، اما من از این باران لذت میبردم. صدای قطرات باران روی شیشه، صدایی آرامشبخش بود.
از رختخواب بیرون آمدم و لباسهای گرم پوشیدم. سپس، به آشپزخانه رفتم و صبحانهام را خوردم. بعد از صبحانه، بیرون رفتم تا کمی قدم بزنم.
خیابانها خلوت بودند. فقط چند ماشین و عابری که با چتر در حال حرکت بودند، دیده میشدند. من هم با چترم به راه افتادم.
باران، بوی خاک و درخت را در هوا پخش کرده بود. من از این بو لذت میبردم. قدمهایم را آهسته برداشتم و به اطرافم نگاه کردم.
حوضچههای کوچکی روی زمین تشکیل شده بود. قطرات باران روی برگهای درختان میریختند و صدایی ظریف تولید میکردند. من به این صحنهها خیره شدم و از زیبایی آنها لذت بردم.
کمی بعد، به پارک رسیدم. پارک خلوت بود. فقط چند پرنده روی شاخههای درختان نشسته بودند. من به سمت نیمکتی رفتم و روی آن نشستم.
چشمانم را بستم و صدای باران را گوش دادم. احساس آرامش عجیبی داشتم. انگار تمام مشکلاتم از بین رفته بودند.
مدتی روی نیمکت نشستم و از هوای بارانی لذت بردم. بعد از آن، به خانه برگشتم.
آن روز، یکی از بهترین روزهای زندگیام بود. من توانستم در آرامش و سکوت، از زیباییهای طبیعت لذت ببرم.
نتیجه
روزهای بارانی، میتوانند روزهایی زیبا و خاطرهانگیز باشند. اگر فرصتی داشتید، در یک روز بارانی بیرون بروید و از زیباییهای آن لذت ببرید.
انشا در مورد خاطره یک روز بارانی در پاییز
یک روز پاییزی، هوا ابری و بارانی بود. من از مدرسه به خانه برمی گشتم. باران به شدت می بارید و قطرات باران به صورتم می خوردند. من چترم را باز کردم تا خیس نشوم. خیابان ها خلوت بودند و فقط چند نفر با چترهایشان در حال حرکت بودند.
وقتی به خانه رسیدم، مادرم برایم چای داغ آورد. من چای را با لذت نوشیدم و گرم شدم. بعد از کمی استراحت، به بیرون رفتم تا از هوای بارانی لذت ببرم.
در حیاط، درختان پاییزی با برگ های زرد و نارنجیشان منظره زیبایی را ایجاد کرده بودند. من زیر درختان ایستادم و به صدای باران گوش دادم. صدای باران بسیار آرامش بخش بود. من احساس آرامش می کردم.
بعد از مدتی، به داخل خانه برگشتم و شروع به انجام تکالیفم کردم. اما ذهنم به آن روز بارانی مشغول بود. خاطره آن روز برای همیشه در ذهنم باقی خواهد ماند.
آن روز بارانی، یکی از زیباترین روزهای زندگی من بود. من از بودن در کنار طبیعت و لذت بردن از صدای باران لذت بردم. آن روز یادم داد که حتی در روزهای بارانی هم می توان زیبایی را دید.