انشای زیبا و جالب از زبان برگهای پاییزی
انشای دانش آموزی از زبان برگهای پاییزی
من یک برگ پاییزی هستم. سبز بودم و روی شاخهای بلند در درختی تنومند زندگی میکردم. بارانهای بهاری مرا سیراب کردند و نور خورشید مرا گرم کرد. باد ملایم بهاری مرا تکان میداد و من با لذت به اطرافم نگاه میکردم.
با آمدن تابستان، من سبزتر و بزرگتر شدم. شاخههای درخت زیر وزن من خم میشدند. من از آن بالا به دنیای زیر پایم نگاه میکردم و از زیبایی آن لذت میبردم.
حالا پاییز آمده است. روزها کوتاه شده و هوا سردتر شده است. من دیگر نمیتوانم نور خورشید را به اندازهی قبل دریافت کنم. برگهای دیگر درخت هم شروع به زرد شدن کردهاند.
من هم دارم زرد میشوم. میدانم که زمان افتادن من فرا رسیده است. من آمادهی رفتن هستم. میخواهم به زمین برگردم و به چرخهی زندگی ادامه دهم.
من از زندگی روی درخت لذت بردم. اما حالا وقت آن رسیده است که به خانهی جدیدم برگردم. من به زمین برمیگردم تا به رشد گیاهان جدید کمک کنم.
من میدانم که در زمین به شکلهای مختلف زندگی خواهم کرد. شاید به شکل یک گل زیبا شکوفا شوم. شاید به شکل یک درخت تنومند رشد کنم. شاید هم به شکل یک دانهی کوچک به انتظار فصل بهار بنشینم.
من از زندگی جدیدم هیجانزده هستم. میدانم که در زمین چیزهای زیادی یاد خواهم گرفت.
من یک برگ پاییزی هستم. من زندگی میکنم. من میمیرم. اما من به زندگی ادامه میدهم.
انشای دانش آموزی از زبان برگهای پاییزی کلاس اول
انشا از زبان برگهای پاییزی
من یک برگ پاییزی هستم. رنگم زرد است. روی یک درخت سیب بزرگ زندگی میکنم. من یک برگ بزرگ و زیبا هستم.
امروز روز پاییزی خوبی است. خورشید میدرخشد و هوا خنک است. من از روی درخت افتادم و روی زمین افتادم. من با باد بازی میکنم. باد مرا به این طرف و آن طرف میبرد.
من از دیدن درختهای دیگر لذت میبرم. آنها هم برگهای زرد و نارنجی و قرمز دارند. من با آنها حرف میزنم. آنها میگویند: «پاییز فصل خوبی است.»
من از دیدن کودکانی که در پارک بازی میکنند لذت میبرم. آنها با من توپ بازی میکنند. آنها میگویند: «برگهای پاییزی زیبا هستند.»
من از دیدن پرندگانی که روی شاخههای درختان نشستهاند لذت میبرم. آنها با من آواز میخوانند. آنها میگویند: «پاییز فصل زیبایی است.»
من از دیدن همه چیز در فصل پاییز لذت میبرم. من از بودن در این فصل خوشحالم.
پایان