2 انشا درمورد جاده عینی و ذهنی
انشا درمورد جاده عینی و ذهنی
ذهنی:
وقتی از جاده اصلی شهرمان عبور میکنم، احساس آرامش میکنم. صدای جیرجیرکهایی که روی درختها نشستهاند به گوش میرسد. بوی گل و گیاه کنار جاده به مشامم میرسد و من را شاد میکند. گاهی بچههایی که دارند با دوچرخه از کنار جاده رد میشوند بهم سلام میکنند و من برایشان دست تکان میدهم. از سوار شدن در اتوبوسهایی که از کنارم رد میشوند لذت میبرم و به آدمهای داخل اتوبوس نگاه میکنم.
انشای دوم درمورد جاده عینی و ذهنی
عینی:
جاده اصلی شهر ما یک آزادراه چهارخطه است که از ورودی شهر شروع میشود و تا مرکز شهر ادامه دارد. طول این جاده حدود 10 کیلومتر است و در طول مسیر، چندین پل و تقاطع دارد. سطح آسفالت جاده صاف و هموار است. در دو طرف جاده، درختچهها و فضای سبز کاشته شدهاند.
ذهنی:
هر بار که از جاده اصلی شهرمان عبور میکنم، احساس آرامش میکنم. صدای ملایم باد و جیرجیرکها را میشنوم و منظره زیبای کوهها و درختان دوردست را میبینم. بوی گل و گیاهان هم حس خوبی به من میدهد. دوست دارم شیشه ماشین را پایین بکشم و از وزش نسیم صبحگاهی لذت ببرم. دیدن چهره مردمی که منتظر اتوبوس هستند یا بچههایی که با دوچرخه و اسکیت در حال بازی کردن هستند هم لبخند را روی لبهایم میآورد.