داستان آقکند تفکر ششم
داستان آقکند تفکر ششم
داستان آقکند
در روستای کوچکی به نام آقکند، دو دوست به نامهای محمد و علی زندگی میکردند. محمد پسری باهوش و مهربان بود که همیشه به فکر دیگران بود. علی پسری زرنگ و بازیگوش بود که بیشتر به فکر خوشگذرانی خود بود.
یک روز، محمد و علی در حال بازی در کنار رودخانه بودند که متوجه شدند یک کودک در آب افتاده است. محمد بلافاصله به کمک کودک رفت و او را از آب بیرون کشید. علی هم به کمک محمد آمد و کودک را به کنار رودخانه رساند.
کودک که از غرق شدن نجات یافته بود، بسیار خوشحال بود. او از محمد و علی تشکر کرد و گفت که اگر آنها نبودند، او غرق میشد.
محمد و علی از اینکه توانسته بودند به کودک کمک کنند، احساس خوبی داشتند. آنها متوجه شدند که کمک به دیگران یک کار ارزشمند است.