مثل نویسی صفحه ۳۲ نگارش یازدهم انسانی

داستان برای ضرب المثل از این گوش می گیرد و از آن گوش در می کند

در روزگاران قدیم، در روستایی کوچک پسری به نام «علی» زندگی می کرد. علی پسری بازیگوش و پر شر و شور بود. او همیشه در حال شیطنت و ماجراجویی بود. پدر و مادر علی همیشه نگران او بودند و سعی می کردند او را نصیحت کنند، اما علی گوشش به حرف های آنها بدهکار نبود.

یک روز، علی در حال بازی در جنگل بود که با یک پیرمرد آشنا شد. پیرمرد مردی مهربان و دانا بود. او به علی گفت: «پسرم، تو پسری باهوش و خوش استعداد هستی، اما باید درس هایت را جدی بگیری و به حرف های بزرگترهایت گوش کنی.»

علی به حرف های پیرمرد گوش داد، اما چند روز بعد دوباره به همان حال سابق برگشت. او باز هم در مدرسه درس نمی خواند و به حرف های والدینش گوش نمی داد.

یک روز، علی در حال بازی در کوچه بود که یک گروه از بچه ها را دید که در حال دعوا بودند. علی بدون اینکه فکر کند، خودش را وسط دعوا انداخت و سعی کرد بچه ها را آرام کند. اما بچه ها عصبانی بودند و به علی حمله کردند.

علی در میان دعوا، یک دفعه به یاد حرف های پیرمرد افتاد. او فهمید که اگر به حرف های پیرمرد گوش داده بود، الان گرفتار این دردسر نمی شد.

علی از وسط دعوا بیرون آمد و به خانه رفت. او به والدینش گفت: «من اشتباه کردم. از این به بعد به حرف های شما گوش می دهم.»

پدر و مادر علی از شنیدن این حرف خوشحال شدند. آنها به علی قول دادند که همیشه در کنار او باشند و به او کمک کنند.

علی از آن روز به بعد، درس هایش را جدی گرفت و به حرف های بزرگترهایش گوش کرد. او به یک پسر خوب و موفق تبدیل شد.

نتیجه

ضرب المثل «از این گوش می گیرد و از آن گوش در می کند» کنایه از کسی است که حرف های دیگران را می شنود، اما به آن ها عمل نمی کند. این ضرب المثل به ما می آموزد که باید به حرف های دیگران گوش دهیم و از آنها درس بگیریم.

آشپزخانه بسیار کوچکی متعلق به پیرزنی بود دنیا دیده و به مهارت های آشپزی اش معروف بود. غذا می پخت و می فروخت. بانوی سالخورده غذاهای مختلف را بسیار ماهرانه آماده می کرد و مردم مهارت آشپزی او را دوست داشتند.

اما همیشه تندی غذایش، زیادی زیر زبان می آمد و مردم به پیرزن می گفتند که غذایت بسیار لذیذ است اما کمی از تندی کمی کم کنید. زیرا که نمی خواهیم به دلیل این موضوع از خوردن غذاهای خوشمزه ی تو عاجز باشیم. پیرزن هر بار در پاسخ به سخن های دیگران چشم آهسته ایی می گفت و باز روز بعد به کار خود ادامه می داد.

تا اینکه دیگر مردم شهر از گفتن های خود و شنیدن های پیرزن خسته شدند و دیگر به مطبخ خانه ی کوچک پیرزن نرفتند و بین مردم و اهالی شهر اینگونه زبانزد شد که پیرزن سخنان ما و خواسته ما را از این گوش می گیرد و از آن گوش در می کند و اصلا به ما و نظر ما توجهی نشان نمی دهد! اینگونه بود که آشپز خانه ی پیرزن بسته شد و تنها دلیل آن این بود که پیرزن حرف را از این گوش می گرفت و از گوش دیگر در می کرد.

منبع

مطالب مرتبط...

هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...