انشای کوتاه ذهنی با کلمات جوانی،خدا،آسمانی،خیال
جوانی، خدا، آسمانی، خیال
در جوانی، آسمان را به رنگ خدا می دیدم. همه چیز برایم ممکن بود و خیال، بالی بود که مرا به اوج می رساند.
در جوانی، با خیال پرواز می کردم. به قله های بلند می رسیدم و به اعماق اقیانوس ها می نگریستم. با خیال، دنیا را فتح می کردم و نامم را در تاریخ ثبت می کردم.
اما با گذشت زمان، جوانی رفت و خیال، بالهایش را شکست. آسمان، دیگر به رنگ خدا نبود و همه چیز، برایم ممکن نبود.
اما هنوز، گاهی اوقات، در گوشه ای از ذهنم، جوانی را می بینم که با خیال پرواز می کند. و یادآوری می کنم که، هرگز نباید خیال را از دست داد.
پایان