داستان شیرین و فرهاد به زبان ساده

داستان شیرین و فرهاد به زبان ساده

داستان شیرین و فرهاد

داستان شیرین و فرهاد یکی از داستان‌های عاشقانه و پرآوازه ایرانی است که در کتاب خسرو و شیرین نظامی گنجوی آمده است. این داستان روایتگر عشق یکطرفه و نافرجام فرهاد، یک کوه‌کن ساده، به شیرین، شاهزاده‌ای زیباروی است.

داستان

داستان با تولد شیرین در شهر روم آغاز می‌شود. شیرین از همان کودکی زیبایی بی‌نظیری داشت و به همین دلیل، پدرش او را به ایران فرستاد تا همسر خسرو پرویز، شاه ایران، شود.

خسرو پرویز نیز از همان ابتدا شیفته‌ی شیرین می‌شود و او را به همسری خود درمی‌آورد. شیرین نیز به خسرو علاقه‌مند می‌شود و زندگی آن‌ها عاشقانه و پرمهر پیش می‌رود.

در همین زمان، فرهاد، یک کوه‌کن ساده، در منطقه‌ای نزدیک به کاخ خسرو زندگی می‌کرد. فرهاد از همان لحظه‌ای که شیرین را دید، عاشق او شد. او هر روز به کاخ می‌رفت و از دور شیرین را می‌دید و به او عشق می‌ورزید.

شیرین نیز از فرهاد خبر داشت و از عشق او به خودش آگاه بود. او از فرهاد خوشش می‌آمد، اما نمی‌توانست به او عشق بورزد، زیرا همسر خسرو بود.

خسرو پرویز از عشق فرهاد به شیرین باخبر شد و خشمگین شد. او فرهاد را به نزد خود فراخواند و به او گفت که اگر بتواند کوه بیستون را بشکافد، شیرین را به او خواهد داد.

فرهاد که از عشق شیرین دیوانه شده بود، قبول کرد که این کار را انجام دهد. او هفت سال تمام در کوه بیستون کار کرد و سرانجام موفق شد آن را بشکافد.

وقتی خسرو پرویز از این خبر باخبر شد، به شدت ناراحت شد. او می‌دانست که شیرین هرگز نمی‌تواند فرهاد را فراموش کند. بنابراین، تصمیم گرفت که شیرین را از فرهاد دور کند.

خسرو پرویز به شیرین گفت که فرهاد مرده است. شیرین که باور نمی‌کرد فرهاد مرده باشد، به کوه بیستون رفت تا قبر او را ببیند. وقتی او به بالای کوه رسید، دید که فرهاد زنده است، اما به شدت بیمار شده است.

شیرین از دیدن فرهاد خوشحال شد، اما فرهاد دیگر امیدی به زندگی نداشت. او به شیرین گفت که نمی‌تواند بدون او زندگی کند و خود را از بالای کوه به پایین پرتاب کرد و جان خود را از دست داد.

شیرین نیز از مرگ فرهاد بسیار اندوهگین شد و خود را در قصر حبس کرد و تا آخر عمر از دنیا گریزان بود.

مطالب مرتبط...

هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...