انشا خاطره نویسی یک روز بارانی دوازدهم

انشا خاطره نویسی یک روز بارانی دوازدهم


مقدمه:

روز دوازدهم آذرماه بود. هوا سرد و بارانی بود. من از خواب بیدار شدم و از پنجره به بیرون نگاه کردم. خیابان‌ها پر از آب بود و مردم با چتر و بارانی در حال رفت و آمد بودند. من دلم نمی‌خواست آن روز را در خانه بمانم. تصمیم گرفتم که به بیرون بروم و از هوای بارانی لذت ببرم.

بدنه:

از خانه بیرون رفتم و به سمت خیابان رفتم. باران با شدت می‌بارید و قطرات باران روی صورتم می‌ریخت. من احساس می‌کردم که تمام خستگی‌هایم در حال آب شدن است. به راه افتادم و به سمت پارک رفتم.

وقتی به پارک رسیدم، دیدم که همه جا خلوت است. فقط چند نفر بودند که زیر درختان ایستاده بودند و از هوای بارانی لذت می‌بردند. من هم زیر یک درخت ایستادم و به باران نگاه کردم.

صدای باران، صدایی آرامش‌بخش بود. من احساس می‌کردم که تمام مشکلاتم از بین رفته‌اند. به آسمان نگاه کردم و دیدم که ابرها سیاه و تیره هستند. اما من از این باران لذت می‌بردم.

کمی بعد، باران شدت گرفت و من مجبور شدم که به خانه برگردم. اما آن روز را هرگز فراموش نمی‌کنم. آن روز، یکی از بهترین روزهای زندگی من بود.

نتیجه:

روزهای بارانی، روزهایی خاص هستند. در این روزها، می‌توانی از آرامش و سکوت لذت ببری. می‌توانی به فکر کردن به زندگی و آینده بپردازی. و می‌توانی از طبیعت لذت ببری.

اگر فرصتی داشتی، حتماً یک روز بارانی را بیرون از خانه بگذران. مطمئنم که از آن لذت می‌بری.

مطالب مرتبط...

هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...