انشا از زبان اسب

انشا دانش آموزی از زبان اسب

صبح از خواب بیدار می شوم و صدای پرندگان را می شنوم. خورشید آرام آرام از پشت تپه ها بیرون می آید و من چشمانم را می بندم و از گرمای ملایم اش لذت می برم.

نفس عمیقی می کشم و بوی علف تازه را در ریه هایم احساس می کنم. من یک اسب هستم، یک حیوان بزرگ و قوی با پاهای بلند و عضلات قوی. من می توانم با سرعت زیاد بدوام و مسافت های طولانی را طی کنم.

من در یک مزرعه بزرگ زندگی می کنم. اینجا خانه من است، جایی که می توانم آزادانه بدوام و با دوستانم بازی کنم. من با یک اسب نر به نام آرش و یک اسب ماده به نام نگار دوست هستم. ما اغلب با هم می دویم و بازی می کنیم.

صاحب من یک مرد مهربان است که همیشه از من مراقبت می کند. او هر روز مرا به چرا می برد و غذای خوب به من می دهد. من او را دوست دارم و به او اعتماد دارم.

من یک اسب خوشحال هستم. من زندگی خوبی دارم و از آن لذت می برم. من دوست دارم هر روز از خواب بیدار شوم و صبح زیبا را در مزرعه ببینم.

من دوست دارم با دوستانم بدوام و بازی کنم. من دوست دارم با صاحبم به گردش بروم و مکان های جدید را ببینم. من دوست دارم زندگی ام پر از شادی و ماجراجویی باشد.

من یک اسب هستم و از زندگی ام لذت می برم.

مطالب مرتبط...

هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...