انشا خاطره یک روز از کلاس

یک روز از کلاس

یه روز از مدرسه مثل همیشه صبح زود با صدای زنگ بیدار شدم. بعد از خوردن صبحانه و آماده شدن، ساعت ۷:۳۰ دقیقه رسیدم مدرسه. بعد از رد شدن از صف و ورزش صبحگاهی، رفتم توی کلاس.

زنگ اول زبان انگلیسی بود. معلممون وارد کلاس شد و گفت: «امتحان داریم.» من که از این درس همیشه بدم میومد، یه کم استرس گرفتم. اما دیشب تا دیروقت درس خوندم تا بتونم نمره خوبی بگیرم.

امتحان رو شروع کردم و سعی کردم تمام تلاشم رو بکنم. سوالات رو با دقت خوندم و جواب دادم. وقتی امتحان تموم شد، احساس خوبی داشتم.

زنگ بعد تاریخ داشتیم. معلممون از دوستم علی سوال شفاهی پرسید. علی با اطمینان جواب داد و معلممون هم ازش تعریف کرد.

آخرین زنگ هم ورزش بود. من عاشق زنگ ورزشم و همیشه با بچه‌ها فوتبال بازی می‌کنم. اون روز هم با بچه‌ها فوتبال بازی کردیم و حسابی لذت بردیم.

بعد از مدرسه با دوستام رفتیم خونه. وقتی رسیدم خونه، دیدم مامان با خوشحالی منتظرم بود. بهم گفت: «شنیدم امتحان زبان انگلیسی رو ۲۰ گرفتی. خیلی خوشحالم.»

من هم خیلی خوشحال بودم. اون روز یکی از خاطرات خوب مدرسه‌م بود. چون بالاخره توی یه درس سخت که همیشه ازش بدم میومد، نمره خوبی گرفتم.

منبع

مطالب مرتبط...

هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...